حسن محدّثیی گیلوایی
مقدّمه
دین در عصر مدرن، بهخاطر عملکرد مردم دیندار و دیگر نیروهای دینی برای بسیاری از متفکران سیاسی و اجتماعی و فیلسوفان بدل به موضوع اندیشه است و در واقع موضوعشدهگیی سیاسی دین بهنحو همهجانبهای رخ داده است. در اروپا این نوع موضوع شدهگیی دین در قرن هفده به خاطر جنگهای دینی بین کاتولیکها و پروتستانها به اوج خود رسید و در ایران هم اکنون بعد از تجربهی یک حکومت دینی به اوج خود رسیده است. پرسشی که بسیاری از صاحبنظران را درگیر خود کرده این بوده است که در درون نظم اجتماعی-سیاسی چه جایگاه و مکانتی باید به دین داده شود و در چه مواردی دین مجاز است نقش ایفا کند و در هدایت امور دخالت کند. با تشکیل یک حکومت دینی در ایران در چهل و چهار سال اخیر و نحوهی عملکرد آن، اکنون در ایران دیناندیشی نه فقط متفکران که بسیاری از مردم را بهنحوی درگیر خود کرده است. اکنون برای بسیاری از افراد این پرسش مطرح است که به دین در ایران آینده چه جایگاهی باید داده شود؟
نسبت وزن اجتماعیی دین و وزندهی به دین
این پرسش که دین چه جایگاهی باید داشته باشد، پرسشی هنجارین است و به ترجیحات نیروهای سیاسی و اجتماعی و نوع ایدهئولوژیی آنان برمیگردد. اما پاسخ به این پرسش هنجارین، وابسته به یک پرسش ناظر به واقع هم هست: دین اینجا و اکنون چه جایگاه و اعتبار اجتماعیای دارد؟ ممکن است برخی نیروها و صاحبنظران، بیاعتنا به این پرسش ناظر به وضع واقعیی دین بخواهند ترجیحات خود را دنبال بکنند، اما دنبال کردن آن ترجیحات بدون اعتنا به وضع واقعیی نهاد دین در جامعه چه بسا با انواع ناکامیها مواجه شود. وقتی نهاد دین در جامعه نیروی عظیمی دارد، دیگر چندان نمیتوان آن را نادیده گرفت یا آن را بهکلّی کنار نهاد یا علیه آن موضع گرفت؛ زیرا چنین اقدامی پرهزینه است. لاجرم، نیروهای اجتماعی ناگزیر میشوند از در گفتوگو و تعامل و مذاکره با نیروهای دینی در آیند و جایگاهی برای آن قائل شوند. حمله به دین و نادیده گرفتن آن در این شرایط معمولاً نیروهای دینی را قویتر میکند زیرا دین در ذهن و قلب مردمان دیندار، حضوری جدّی دارد و نهاد دین مداوماً از این رهگذر بازتولید میشود. این است که کارگزاران تغییر، ناگزیر میشوند برای ایجاد هر حرکت و تغییر و تحوّلی در جامعه به نیروهای دینی متوسّل شوند؛ از میرزا ملکم خان گرفته تا آل احمد و علیی شریعتی. احمد کسروی و بسیاری دیگر که کوشیدند در تقابل با دین و نیروی دینی قرار بگیرند یا آنانیکه کوشیدند آن را بهکلی نادیده بگیرند، تاوان سنگینی دادند. وقتی وزن اجتماعیی دین بالا است، سهمخواهی نیروی دینی در نظم اجتماعی-سیاسی نیز بیشتر میشود.
اما اکنون بعد از ادارهی جامعه توسّط یک نیروی دینیی مدعی، و آزمون پس دادن آن، وضعیّت اجتماعیی نهاد دین در ایران بسی دگرگون شده است. نهاد دین تا حد زیادی وزن اجتماعیی خود را از دست داده است و سازمان روحانیّت نیز بهشدت دچار افول اعتبار شده است. «روشنفکریی بهاصطلاح دینی» نیز با همهی جدّ و جهد اش در اصلاح دینی، عملاً نتوانست در قلمروی دینی گوی سبقت را از روحانیت برباید و نتوانست نظم اجتماعی-سیاسیی مطلوب خود را شکل بدهد و از این رهگذر اعتبار اجتماعیی دین را حفظ کند. بنابراین، تا حد زیادی فرصت بازیگری و نقشآفرینیی خود را از دست داده است[1]. آن سودای همیشهگی نیروهای دینی در ایران برای ایفای نقشهای تعیینکننده در نظم اجتماعی-سیاسی و آن اقبالی در برهههایی به این نیروها شد، اکنون جای خود را به اِدبار اجتماعی داده است. از وزن اجتماعیی دین و نیروهای دینی، بسیار کاستی گرفته است. اکنون هر صدایی که در دفاع از دین سخن میگوید، با دشواری مواجه است. نهاد دین دچار زوال اعتبار شده است و نیروهای دینی نیز جایگاه خود را از دست داده اند. قلمرو نفوذ دین در حال کوچکتر شدن است. نهادهای اجتماعیی دیگر مثل نهاد اقتصاد، خانواده، علم، هنر، ارتباطات بیش از پیش در حال خروج از سیطرهی نهاد دین هستند. در شرایطی که نیروی دینی در یک آزمون یا قمار تاریخیی بزرگ شرکت کرده و در آن سرمایهها و فرصتهای خود را سخت باخته است، طبیعی است که نیروهای اجتماعی دیگر نخواهند وزن بالایی بدان در نظم اجتماعی-سیاسی بدهند.
در چنین شرایطی بهترین طرح برای نظم سیاسی-اجتماعی این است که نظام سیاسی نسبت به ادیان موجود در درون جامعه بیطرف باشد. نه دین رسمیای معرفی کند و نه از هیچکدام حمایت خاصی بکند. بودجهی عمومی را خرج هیچیک از آنان نکند و حمایت مالی از آنان را بر عهدهی پیروانشان بگذارد و صرفاً برای ادامهی حیات مسالمتآمیزشان قانونگذاری کند و نیز بر اساس همان قوانین بر عملکردشان نظارت بکند. آموزش و پرورش و همهی نهادهای دیگر را بیرون از سیطرهی آنان قرار دهد و البتّه بهعنوان یک واقعیّت اجتماعی و فرهنگی، کودکان و نوجوانان و همهی مردم را با تکثّر دینیی موجود در کشور آشنا کند و نیز اجازه دهد آنان در بزرگسالی مسیرهای اعتقادیی خود را خود دنبال کنند و هیچ نظام اعتقادیی معینی را به کودکان و نوجوانان کشور تحمیل نکند.
دین نهادی و غصب دین شخصی: آخرین خاکریز
وضعیّت چنان برای نهاد دین و کارگزاران دینی در ایران مخاطرهآمیز شده است که من فکر میکنم تنها یک خاکریز برای دفاع از دین باقی مانده است: تمایز دین شخصی از دست دین نهادی و نجات دین شخصی. مراد من از دین شخصی[2] چیست؟ دین شخصی دین فرد است و مبتنی است بر احساس بیپناهی در این هستی و فقر وجودی و درگیری یا تعلّقی است برای کسب آرامش و غلبه بر اضطراب زندهگی و دلهرهها و ترسها و معنادهی به زندهگی و مواجهه با معضل مرگ. در هجوم همهی این مشکلات بزرگ بشری، آدمی انگار نیازمند پناهگاهی مافوق الطبیعی است و آن پناهگاه مافوق بشری را در لحظاتی خاص، در مکانهایی ویژه، و در باورهایی معیّن جستوجو میکند و تجربههای دینیی خاصِّ خود را از سر میگذراند. اما دین نهادی[3] دین شهر و جامعه و جمع است. یک اجتماع دینی هست که بدان دین تعلّق دارد. این اجتماعِ پیروان، یک اینترسابژکتیویتهی دینی برای آن شکل داده اند: جهان انفسیی مشترک دینی که همه کم و بیش در آن نفس میکشند و در حال و هوای آن دم میزنند و در آن سهیم اند. تعدادی کارگزار دینی و نوعی سلسلهمراتب از این کارگزاران دینی نیز پدید میآید که وظیفهشان دفاع از حریم دین و تبلیغ و ترویج آن و خلاصه حفظ قلمروی دینی است. در درون این اجتماع دینی هر کسی بهدنیا میآید، از همان لحظه بهنحو دینی جامعهپذیر میشود. این کارگزاران دینی مجموعهای از ساز و کارهای طرد را نیز در اختیار دارند تا اگر زمانی یکی از همین جامعهپذیرشدهگان، دگراندیشی یا دگرباشی کند، او را هدایت و کنترل کنند و سر جای خود بنشانند یا بهکلّی طرد یا اصلاً از هستی ساقط کنند تا به اجتماع معتقدان آسیبی نرسد و بهاصطلاح، نابههنجاریی دینی و «بدعت»، عادیسازی نشود و حریمهای ممنوعه، ممنوعه بمانند و حریمهای مقدّس، همچنان بیخدشه مقدّس تلقّی شوند.
دین نهادی با دین شخصی چه میکند؟ پتانسیلهای آن را غصب میکند و همهی آنها را به نام خود ثبت میکند. ای انسان مگر نه اینکه پناهگاه فوق طبیعی میخواهی، درگیر ترس و اضطراب و دلهرهای، از انواع رنج و محرومیت آسیبپذیری، آرامش و معنا میطلبی، و با معضل مرگ مواجهی، این همه را منِ دین نهادی، یکجا از طریق ارائهی یک نظام اعتقادی و به عضویت درآوردن تو در یک اجتماع دینی و ایجاد نوعی تعلّق و وابستهگی و ارائهی اَشکالی از تجمّعات دینی و مناسک دینی به تو میدهم. بدین ترتیب، دین شخصی زیر سیطرهی دین نهادی قرار میگیرد و فرد اکنون میبایست به اجتماع دینیی خود و نظام اعتقادیاش وفادار باشد. او یلهگی و رهاییی خود را میدهد و تعلق و پیوستهگیی جمعی کسب میکند. جزئی از جمع و همنوای آن میشود، اما این اجتماع وفاداری میطلبد. اکنون که به درون اجتماع دینی آمدهای، باید بدان وفادار باشی. در غیر این صورت، با ساز و کارهای طرد طرف خواهی بود. اینگونه است که دین نهادی، جهانی میسازد تا جهانی بستاند. در بارهی جهانسازیی دین برخی از جامعهشناسان دین مثل پیتر برگر به نیکویی سخن گفته اند، اما در مورد جهانستانیاش شاید برخی فیلسوفان نیکوتر سخن گفته اند و بیگمان نیچه از برجستهترین آنان است.
در هر صورت، به نظر من بیان این تمایز میان دین نهادی و دین شخصی و نیز توجّه دادن به اینکه درگیریی متخاصمانهی اذهان و قلوب دستکم بخشی از انسان ایرانیی امروزین، درگیری با دین نهادی و کارگزاران محافظ آن است نه با دین شخصی. اینگونه میتوان دین شخصی را از این مهلکه بیرون کشید و به نظّارهی کوچک شدن قلمروی دین نهادی نشست. این از نظر من در حال حاضر آخرین خاکریز دفاع از دین در ایران است.
تیجهگیری
با توجه به چنین تحلیلی، رواج بحث از «سکولاریسم» یا «جدایی دین از دولت و عرصهی عمومی» یا تعابیر مشابه، در حال حاضر در ایران بیش از اینکه به نظریهها و اندیشههای غربیان در بارهی نسبت دین و دولت ربط داشته باشد، به موقعیّت اجتماعیی نهاد دین در ایران و تجربهی تاریخیی ما ایرانیان از صدر مشروطه تا کنون مربوط است. نهاد دین و کارگزاران دینی در یک قمار تاریخیی سرنوشتساز شرکت کرده اند و بزرگترین سرمایههای خود را باخته اند و فرصتهای تاریخیی بزرگ خود را از دست داده اند. نهاد دین و کارگزاران دینی در ایران معاصر از بزرگترین موانع نوسازیی کشور بوده اند و معمولاً در مقابل نیروهای تحوّلخواه برای ایجاد هر شکلی از تحوّل اجتماعی و سیاسی و فرهنگی و اقتصادی ایستاده اند. پس اکنون صدای خواهان «سکولاریسم» و «جداییی دین از دولت و عرصهی عمومی» دیگر صدایی غربی نیست بلکه صدای بلند و مشترکی است که از بطن جامعهی ما برخاسته است و محصول دو قرن عملکرد دین نهادی و کارگزاران دینی در ایران است.
———————————–
[1] . وضع نیروی موسوم به «روشنفکریی دینی» در ایران مرا به یاد وضع دختران دمبخت در خانوادههای سنتی میاندازد که خواهر بزرگتران هنوز ازدواج نکرده است. تمام شور و شوق جوانی و اشتیاقشان به زندهگیی زیر سایهی شوم عدم ازدواج خواهر بزرگتر میسوخت و فرصتها یکی یکی از دختران کوچکتر گرفته میشود. وقتی نوبت به آنها میرسید دیگر نه شوری مانده بود و نه شوقی. گاهی حتا هرگز فرصت به آنان نمیرسید. گاه یک نیروی اجتماعیی مترقی زیر سیطرهی یک نیروی اجتماعیی قویتر قرار می گیرد و هرگز بهنحو مناسبی مجال این را پیدا نمیکند که آن چه در چنته دارد را عرضه کند و نقش تاریخیی خود را ایفا کند. تا بخواهد فرصت نقشآفرینیی او برسد، زمان تمام شده است و سوت پایان به صدا در آمده است
منبع ایران فردا