حسن قاضی مرادی
انقلاب را می توان مساله سازی تاریخ جامعه در نظر گرفت. وقتی تاریخ جامعه ای-تاریخ سیاسی، تاریخ اجتماعی، تاریخ اقتصادی و تاریخ فرهنگی-توسط مردم آن جامعه به گونه ای رادیکال (ریشه ای) نقد شود این نقد یا روند مساله سازی تاریخ جامعه ادراکی از انقلاب سیاسی، انقلاب اجتماعی، انقلاب اقتصادی و انقلاب فرهنگی را پیش روی جامعه می گذارد. نتیجه این ادراک انتقادی، تعیین آرمان ها و اهدافی است که معرف و شاخص مساله سازی تاریخ جامعه در هر دوره تحولات آن و در هر حوزه ی چهارگانه است. این آرمان ها، همچون تعین مساله سازی تاریخ، چیستی و چگونگی انقلاب ها-قهر آمیز یا مسالمت آمیز بودن-را مشخص می کند. انقلاب ها در چشم اندازهای این مساله سازی تاریخی روی می دهند. از همین رو نیز نمی توان از پیروزی یا شکست یک انقلاب سخن گفت. انقلاب ها یا می توانند آرمانهایی را که با مساله سازی تاریخ کشور به مردم معرفی شده با دخالت سه عنصر جامعه، دولت و عامل فراملی یا بین المللی محقق کنند یا در روند تحقق این آرمانها به بن بست رانده می شوند. پس، در صورت نخست به مراتب بالاتر مساله سازی تاریخ پیش می روند یا در صورت دوم جامعه در روند تدارک انقلاب دیگری با همان آرمان ها-و البته در سطح و معنای دیگری-قرار می گیرد.
ایرانیان در طول تاریخ ۲۵۰۰ ساله خود تا پیش از انقلاب مشروطه –که انقلابی سیاسی بود-فقط یک انقلاب فرهنگی را در سده های سوم تا پنجم هجری تجربه کرده بودند؛ انقلابی که با «عصر زرین فرهنگ ایران» نامبردار و فخر دوران میانه تاریخ ایران شد. انقلاب مشروطه سر آغاز دوره گذار از عصر پیشامدرن و عصر مدرن تاریخ ایران بود. تا پیش از آن، از نظر سیاسی، اولاً حکومت ها در ایران استبدادی بود.حکومت استبدادی حکومتی فردی است که در آن ساخت قدرت متمرکز و یکپارچه است؛ یعنی تفکیک قوا در این حکومت وجود ندارد. شیوه اعمال قدرت نیز بی قانونی است. آنچه در این نوع حکومت جلوه ظاهری «قانون» می یابد درواقع احکام دینی و قراردادهای عرفی است که هیچکدام به معنای قانون نیست. پس اعمال قدرت در حکومت استبدادی متکی است به اراده خودسرانه شخص حاکم. ثانیاً، گسترش نفوذ غرب-مشخصاً در دوره قاجاریه-ایران را به کشوری «نیمه مستعمره» تبدیل کرده بود. نیمه مستعمره بودن به این معنا بود که ایران نه تحت استیلای قدرتی استعماری بود (به مانند هند در استعمار انگلستان) و نه کشوری دارای استقلال سیاسی. در ایران وضع خاص استعماری ناشی از گره خوردگی منافع متضاد دو قدرت استعماری روسیه و انگلستان بود وضعیتی که به واسطه ی گره خوردگی منافع استعماری آن دو کشور در ایران دو پیامد داشت: حفظ استقلال ظاهری و در عین حال ضعیف نگه داشتن ایران به ویژه از نظر سیاسی، اقتصادی و نظامی.بدیل این وضعیت تباه نیمه استعماری مساله سازی تاریخ ایران در گذار به عصر مدرن خود از طریق انقلاب مشروطه شد: از یک سو نقد رادیکال حکومت استبدادی به آرمان استقرار حاکمیت قانون انجامید. حاکمیتی که در مفهوم «آزادی» مساله سازی شد. از سوی دیگر نقد رادیکال وضعیت نیمه استعماری آرمان «استقلال» را تعین بخشید. انقلاب مشروطه، تاریخ ایران را در گذار به عصر مدرن خود با دو آرمان آزادی و استقلال مساله سازی کرد.
در دوره اوج گیری جنبش مشروطه خواهی، انگلستان کوشید با استفاده از بحران قدرت در روسیه ناشی از شکست این کشور در جنگ با ژاپن در سال ۱۹۰۵، از جنبش مشروطه خواهی در ایران حمایت کند و به ضرر روسیه، نفوذ خود را در ایران پس از پیروزی انقلاب –که در این مرحله مسالمت آمیز بود-بگسترد. انقلاب با دو آرمان «آزادی» و «استقلال» در ۱۲۸۵ شمسی (۱۹۰۶ م) به پیروزی رسید. روسیه که موقتاً از بحران قدرت استبدادی اش به واسطه انقلاب ۱۹۰۵ گذشته بود قصد سرکوب انقلاب مشروطه را داشت. قرارداد ۱۹۰۷ م بین روسیه و انگلستان و تقسیم ایران به دو منطقه نفوذ روسیه در شمال و نفوذ انگلستان در جنوب شرقی و نیز یک منطقه حائل بین این دو منطقه موقتاً مانع از تهاجم روسیه به انقلاب مشروطه شد. با اوج گیری تضادها میان مشروطه خواهان و استبدادطلبان، به سرکردگی محمدعلی شاه، روسیه با به توپ بستن مجلس –نماد مشروطیت-به انقلاب مشروطه تاخت.مبارزه قهرآمیز دو قدرت ارتجاعی بزرگ مالکان شمال و قوای ایل بختیاری به استقرار دولت بختیاری ها انجامید. استقرار این دولت آغاز افول انقلاب مشروطه و به بن بست راندن آن توسط عامل داخلی بود..
عوامل خارجی نیز در تلاش برای به بن بست راندن انقلاب پیش تاختند. مجلس دوم مشروطه با اولتیماتوم روسیه توسط دولت بختیاری ها تعطیل شد. با استفاده از خلاء نفوذ استعماری در ایران در پی شروع جنگ جهانی اول انتخابات مجلس سوم برگزار شد اما با هجوم قوای روسیه به ایران مجلس سوم تشکیل نشد. در ادامه اشغال ایران از سوی روسیه، انگلستان و عثمانی، سیر رو به زوال انقلاب مشروطه شدت گرفت و به بن بست رسید.
با استفاده از تحلیل آنتونی گرامشی، در تحلیل وضعیت سیاسی ایتالیا، پیش از به قدرت رسیدن موسولینی می توان گفت تاریخ ایران در دوره جنگ جهانی اول و پس از آن در موقعیتی قرار گرفت که او « دوره ی فترت» (Interregnum) خواند. مشخصاً اصلی دوره فترت از نظر گرامشی این است که اولاً، وضع موجود دچار احتضار است. یعنی امکان تداوم برای آن وجود ندارد و قطعاً پایان می یابد و ثانیاً، آینده نیز نامشخص است؛ یعنی مشخص نیست چه موقعیت سیاسی پس از این دوره محقق می شود ازجمله، به قدرت رسیدن ده ها کابینه در این دوره که در عمل نمی توانستند هیچ تغییری در وضعیت سیاسی ایران ایجاد کنند نشانه ای از این دوره فترت بود. در پی انقلاب اکتبر ۱۹۱۷ در روسیه، انگلستان فرصت را برای نفوذ انحصاری خود در ایران و پایان دادن به آن موقعیت نامتعین مناسب یافت. می توان گفت در پیشنهاد قرارداد ۱۹۱۹ م از سوی انگلستان –شامل تسلط بر قدرت نظامی و اقتصادی ایران- پاسخی به دوره فترت سیاسی جستجو می شد. مجلس ایران پیشنهاد را نپذیرفت. انگلستان از یک سو، با هدف رفع خلاء قدرت سیاسی در ایران و از سوی دیگر، اضافه کردن حلقه ای مطمئن به زنجیره محاصره اتحاد شوروی، تحقق اهداف قرارداد ۱۹۱۹ را از طریق روایت داخلی آن، با کودتای ۱۲۹۹ رضا خان و سید ضیا زمینه سازی کرد.
با برافتادن قاجاریه و تاسیس سلسله پهلوی در سال ۱۴۰۴ اقتدارگرایی-به عنوان نوع ویژه ای از قدرت سیاسی-استقرار یافت. این به معنای به محاق رفتن آن دو آرمان انقلاب مشروطه بود.
در اقتدارگرایی به عنوان نوع ویژه حکومت، ساخت قدرت، نامتمرکز است.یعنی در آن تقسیم سه گانه قدرتهای مقننه، مجریه و قضائیه وجود دارد. شیوه اعمال قدرت نیز-به علت وجود قوه مقننه-قانونی است. اما دولت اقتدارگرا یک ویژگی اساسی دارد: اینکه در ساختار آن عاملیت یا اراده ای در ورای نظام قانونی وجود دارد که به اراده خود می تواند نظام قانونی را تحت تسلط بگیرد.
مطابق نظریه باربارا گدس امریکایی سه نوع حکومت اقتدارگرا وجود دارد: اقتدارگرای شخص محور (مثلاً رژیم رضاشاه و محمدرضاشاه)، اقتدارگرای متکی بر حزب سیاسی واحد که معمولاً رهبر آن در راس دولت قرار می گیرد (مثلاً روسیه در دوره پوتین) و اقتدارگرای نظامی که گروهی از نظامیان و در راس آنها یک نظامی حکومت می کنند (مثلاً شیلی تحت رهبری پینوشه). او در تقسیم بندی حکومت های اقتدارگرا سه نوع ترکیبی آن را نیز در نظر می گیرد: اقتدارگرای شخص محور/نظامی، اقتدارگرای شخص محور/حزبی و اقتدارگرای نظامی/حزبی.
نکته بسیار مهم اینکه در تحولات دولت های اقتدارگرا، از جنبه داخلی، چهار جناح –دو جناح در ساختار قدرت اقتدارگرا و دو جناح در میان مخالفان اقتدارگرایی-وجود دارد. دو جناح حکومتی، تندروها و میانه روها و دو جناح مخالفان، اصلاح طلبان و انقلابیون خوانده می شوند. هر دو جناح تندروها و میانه روها خواستار حفظ و تداوم حکومت اقتدارگرا-و البته به دو شیوه متفاوت سرکوبگرانه و اعتدال گرایانه-اند. دو جناح مخالفان نیز هر دو خواستار انقلاب سیاسی علیه دولت اقتدارگرا اما باز هم به دو شیوه متفاوتند: اصلاح طلبان خواستار حذف دولت اقتدارگرا به شیوه ی مسالمت آمیز و انقلابی ها خواستار حذف حتی به شیوه قهرآمیز هستند.
به این نکته نیز باید توجه داشت که به علت رویکرد سرکوبگرانه ی دولت های اقتدارگرا در مواجهه با جنبش های آزادیخواه و استقلال طلب مردمی، نقش عوامل خارجی در بقا یا سرنگونی این نوع دولت ها عامل بسیار مهمی است.
برای دریافت عینی تر از تحولات دولت های اقتدارگرا می توان به نمونه ی گذار کره جنوبی از اقتدارگرایی به دموکراسی توجه کرد. در پی جنگ کره و تقسیم کره به کره شمالی و کره جنوبی در دهه ۱۹۵۰ اقتدارگرایی نظامی با کمک اقتصادی، نظامی و نیز حمایت سیاسی امریکا-ازجمله با هدف مقابله با تهاجم کره شمالی و هم پیمان آن چین –در کره جنوبی به قدرت رسید. در پی سی سال –از اوایل دهه ۱۹۶۰ تا اواخر دهه ۱۹۸۰-قشرهای متوسط و طبقه کارگر گسترش و قدرت اجتماعی بسیار یافتند. از اواخر دهه ۱۹۶۰ جنبش دانشجویی رادیکال به مقابله با اقتدارگرایی پرداخت و موتور محرکه جنبش علیه آن شد. در تداوم جنبش رادیکال دانشجویی از نیمه دهه ۱۹۸۰ زمینه های گسترش جنبش به ویژه در میان قشرهای متوسط در بوروکراسی دولتی و نیز طبقه کارگر فراهم آمد.
در همین دوره است که حزب لیبرال به عنوان حزبی اصلاح طلب تاسیس شد. در این مرحله بود که باز هم امریکا برای جلوگیری از رشد جنبش انقلابی جامعه کره جنوبی و نیز زمینه سازی رشد اقتصادی هرچه بیشتر آن به منظور رقابت با ژاپن و ایجاد اخلال در اقتصاد ژاپن، اقتدارگرایان نظامی حاکم را مجبور به پذیرش انتخابات آزاد کرد. با عقب نشینی اقتدارگرایان حاکم و تعامل حزب لیبرال اصلاح طلب با میانه روهای رژیم، دموکراسی لیبرال جایگزین اقتدارگرایی حاکم شد.
حکومت رضاشاه از سال ۱۳۰۵ تا سالهای ۱۳۱۱-۱۳۱۲ اقتدارگرای شخص محور/نظامی و از این تاریخ تا سال ۱۳۲۰ اقتدارگرای شخص محور بود. برنامه ی نوسازی اقتصادی –اجتماعی نقطه قوت حکمرانی رضاشاه دانسته می شود. در این برنامه، نوسازی ارتش در دوره سلطنت او در صدر بود. در ۱۶ سال سلطنت رضاشاه، به طور متوسط ۴۰درصدکل بودجه به نوسازی ارتش اختصاص یافت. آن هم در موقعیتی که ایران در معرض تهدید و تعارض خارجی قرار نداشت و در موقعیتی که نرخ مرگ و میر کودکان و بزرگسالان به علت فقدان زیرساختهای بهداشتی، در کل دوره ی سلطنت رضاشاه، بسیار بالا بود. هدف اصلی نوسازی ارتش سیطره بخشیدن به امنیتی اقتدارگرا-امنیت دولت در تقابل با جامعه-بود. اگر انقلاب مشروطه نقطه ی پایانی گذاشت بر اقتدار سیاسی ایلات، ارتش رضاشاهی اقتدار اجتماعی ایلات را در هم شکست. چنین ارتشی بلافاصله پس از اینکه فرمان ترک مخاصمه را در سوم شهریور ۱۳۲۰ (در پی تهاجم نظامی متفقین به ایران) دریافت کرد از هم پاشید و عکس العمل مردم نیز این بود که در برخی از شهرها با تهاجم به پادگان های ارتش هرچه را که توانستند به یغما بردند. آن ارتش، ارتش ملی نبود. برنامه ثبت اسناد و احوال کشور-برنامه نوسازی مهم اجتماعی و اقتصادی-مستقیماً به نفع جامعه نیز بود. اما در روند اجرای آن عمدتاً توسط ارتش، رضاشاه به بزرگترین مالک ایران تبدیل شد و بسیاری از فرماندهان ارتش با سلب مالکیت زمین ها قشری از مالکین نوین را تشکیل دادند
همچنان که راه آهن سراسری-به عنوان نماد برنامه ی نوسازی رضاشاهی- در مسیری و به گونه ای اجرا شد که به جز از تهران-که در آن بخش عمده ای از نیروهای نظامی قرار داشت- از هیچ شهر دیگری نمی گذشت. در واقع، راه آهن که قرار بود به رشد اجتماعی و اقتصادی کمک کند، برخلاف مسیری که در دولتهای مشروطه برای آن در نظر گرفته شده بود در مسیری ساخته شد که در تحکیم اقتدارگرایی کارایی یافت.
از نظر سیاست داخلی، به محضی که رضاشاه پایه های اقتدار خویش را تحکیم کرد، به حذف جناح میانه رو رژیم پرداخت. تیمورتاش و فیروز فرمانفرما از یاران بسیار نزدیک رضاشاه کشته شدند. داور معمار قوه قضاییه مدرن ایران و نیز از مدیران اصلی برنامه های اقتصادی با آگاه شدن از تهدید رضاشاه نسبت به خود، خودکشی کرد. پلیس امنیتی رضا شاه (شهربانی) با حذف تروریستی هر مظنون به مخالفت با نظام رضا شاهی آن هم با اتکا به قانون سیاه مجازات مقدمین علیه امنیت کشور (۱۳۱۰) ارعاب و وحشت را به ویژه در فضای شهرهای ایران مسلط کرد.
بالطبع بسیاری از برنامه های نوسازی اقتصادی و اجتماعی- مثلاً در توسعه ی صنعتی، آموزش، بهداشت و… –در دولتهای اقتدارگرا همسو با منافع جامعه نیز هست. اما این برنامه ها در دوره رضا شاه در سیطره اقتدارگرایی شخصی او پیش برده می شد. عاملیت جامعه در این برنامه ها همین بود که متخصصان طرح های خود را به او بسپارند و او هر طرحی را که خود می پذیرد و به شیوه مورد نظر خود اجرا کند! او چندان عاملیتی برای جامعه قائل نبود.
درباره برنامه نوسازی رژیم رضا شاه به این نکته نیز باید توجه داشت که این برنامه، در مجموع، متکی بود به آن برنامه نوسازی فراگیری که در مجلس های اول و دوم عصر مشروطه به تصویب رسیده یا معرفی شده بود و در آن محدوده ای به کار گرفته شد که اولاً، پاسخگوی الزامات تحکیم اقتدارگرایی رضاشاهی باشد و ثانیاً، حمایت انگلستان را جلب کند. (همین نمونه کافی است که تاسیس بانک ملی از نخستین اهداف نوسازی اقتصادی در مجلس اول مشروطه بود که انگلستان با هدف ادامه کار«بانک شاهنشاهی» که متعلق به انگلستان بود مانع از تشکیل آن شد. اما با به قدرت رسیدن رضا شاه، انگلستان با برچیدن بانک خود در ایران و تاسیس بانک ملی موافقت کرد.)
رضا شاه در میانه سلطنت خود و در عرصه سیاست خارجی به دور شدن از انگلستان، امریکا و شوروی و در عوض، نزدیکی به آلمان نازی روی آورد. او با چنین سیاستی که در تضاد با منافع ملی ایران بود زمینه را برای تهاجم انگلستان و شوروی –و بعدتر امریکا- به ایران فراهم کرد.، تهاجمی که علاوه بر برچیدن سلطنت او، در کنار آسیب جدی به جامعه در زمینه های گوناگون، موجب موقعیتی شد تا ایرانیان فرصت یابند مبارزه ای را که با مساله سازی تاریخ خود در انقلاب مشروطه آغاز کرده بودند، در مرحله ای دیگر پیش ببرند.
دوره ی ۱۳۲۰-۱۳۳۲ دومین مرحله ی جنبش انقلابی ایرانیان با دو آرمان آزادی و استقلال بود. در سنجش تحولات این دوه باید به این نکته توجه داشت که در مراحل گوناگون تحولات اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی در کشورهای تحت تسلط استبداد و اقتدارگرایی دو آرمان «آزادی» و «استقلال» به تکرار و به واسطه ی تحولات عمومی جامعه باز تعریف می شوند. برای مثال، در مقطع انقلاب مشروطه آرمان «آزادی» برای ایرانیان در چارچوب برخی آزادی های سیاسی، اجتماعی و اقتصادی ادارک می شد. مفهوم « استقلال» نیز بیشتر وجهه ضد استعماری می یافت. اما با تحولات اجتماعی در دوره سلطنت رضا شاه و مهمتر، گسترش قشرهای متوسط مدرن اولاً، فهم از آزادی در جهت ادراکی دموکراتیک و در چارچوب دموکراسی سیاسی تحول یافت (بعد تر این دوره، «دموکراسی ناقص» خوانده شد.) ثانیاً، آرمان استقلال نیز بر زمینه رفع وابستگی سیاسی-اقتصادی به قدرتهای بزرگ جهانی و هم زیستی مسالمت آمیز با کشورهای جهان باز تعریف می شد. در این دوره قشرهای متوسط مدرن پرورده انقلاب مشروطه-به ویژه تحصیل کردگان در کشورهای اروپایی-و نیز قشرهای متوسط مدرنی که در سلطنت رضا شاه رشد کردند نیروی اصلی پیشبرد روند انقلاب سیاسی با دو آرمان آزادی و استقلال بودند به علاوه، قشرهای متوسط سنتی نیز در سلطنت رضا شاه توسعه یافت. اینان به رهبری روحانیت سنتی نخست در هم پیمانی با قشرهای متوسط مدرن به جنبش انقلابی پیوستند. اما سپس در دوره اوج گیری جنبش انقلابی و مشخصاً از نقطه اوج این جنبش در سی تیر ۱۳۳۰ به بعد از جنبش انقلابی دور شده و به محافظه کاری گراییدند. این نیز بود که اگر از دوره قاجاریه بازار با روحانیت سنتی هم زیستی داشت اما در دوره جنبش ملی (۱۳۲۰-۱۳۳۲) بخش های گسترده ای از بازاریان به جنبش انقلابی به رهبری دکتر مصدق پیوستند. در این دوره، نخستین گام، بازگشت به نظم سیاسی پس از استقرار مشروطیت بود: اینکه «شاه» در چارچوب «سلطنت مشروطه» پذیرفته شود و قدرت اجرایی در اختیار نخست وزیر منتخب مجلس شورای ملی قرار گیرد. این نظم سیاسی مورد پذیرش محمدرضا شاه نبود. او از آغاز سلطنت اش کوشید تا با کمک دربار و ارتش جبهه ی متحدی با زمین داران بزرگ و علیه این نظم سیاسی تشکیل دهد. او توانست به کمک ارتش شکست احزاب دموکرات آذربایجان و کردستان (۱۳۳۵) را همچون میهن پرستی و ملی گرایی خود بنماید. بعلاوه، برنامه نخستین انتخابات مجلس سنا را –که در سلطنت رضا شاه تاسیس نشد-در سال ۱۳۲۸ پیش ببرد. در آن دوره از ۶۰ سناتور این مجلس سی نفر از سوی شاه منصوب می شدند. این کوششی بود برای اخلال در کار مجلس شورای ملی که تحت نظارت محمد رضا شاه نبود (در اوج گیری تضاد شاه با مجلس شورای ملی، دکتر مصدق در دوره نخست وزیری خود در سال ۱۳۳۱ مجلس سنا را تعطیل کرد).
مرحله اوج جنبش انقلابی در دوره ۱۳۲۰-۱۳۳۲ نخست وزیری دکتر مصدق بود. حتی با در نظر گرفتن برخی تصمیم گیری های سیاسی اشتباه در نخست وزیری مصدق–در مقام فساد ناپذیرترین مسئول سیاسی در تاریخ معاصر ایران- در همین دوره بود که جنبش آزادیخواهی (با گسترش هر چه بیشتر آزادی های سیاسی-اجتماعی) و مبارزه برای استقلال طلبی (با محوریت ملی شدن صنعت نفت) اعتلا گرفت. در این دوره، بخشی از نیروهای سیاسی چپ نیز همچون بخش محافظه کار تر روحانیت به مخالفت با جنبش ملی و انقلابی به رهبری دکتر مصدق پرداختند و موجب تضعیف جنبش شدند. از این مهمتر، اجماع قدرت های بزرگ جهانی علیه دولت مصدق شکل گرفت. چرچیل که بقای دولت خود را با حفظ منافع انگلستان در غارت نفت ایران گره زده بود موافقت امریکا با کودتا علیه مصدق را جلب کرد. رهبری اتحاد شوروی نیز –از جمله، به دلیل گرایش های استقلال طلبانه (یا ملی گرایانه) و نیز آزادیخواهانه جنبش ملی، بقای مصدق را به ضرر منافع خود در جمهوری های آسیایی و کشور های اروپای شرقی می دید. با در نظر گرفتن اینکه دهه های ۱۹۵۰ و ۱۹۶۰ دوره ی مبارزات استقلال طلبانه در کشورهای تحت استعمار و تحت سلطه ی جهان بود جنبش ملی ایران به رهبری دکتر مصدق در بخش گسترده ای از کشورها از جنوب آسیا تا شمال افریقا تاثیر گذاشت. این ، به ویژه، برای دولت های استعمار گر غرب پذیرفتنی نبود. مرحله ی نخست کودتا در ۲۵ مرداد ۱۳۳۲ به شکست انجامید و در پی آن شاه از ایران گریخت. سه روز بعد با نقشه ی کرمیت روزولت کودتا علیه دولت ملی انجام شد. دومین تلاش انقلابی ایرانیان برای تحقق آرمان آزادی و آرمان استقلال به بن بست رسید. موقعیت برای استقرار اقتدارگرایی محمدرضا شاه فراهم آمد.
با بازگشت به سلطنت، محمدرضا شاه پا جای پدر گذاشت و نظام اقتدارگرا را بر محور ارتش برای چند سال حفظ کرد. در پی اعلام حکومت نظامی، شاه فرصت یافت تا جنبش روشنفکری شکل گرفته در دهه ی ۱۳۲۰ و در مجموع طبقه ی متوسط مدرن را به عقب نشینی وادار کند. همین کافی بود تا چند سال بعد حکومت مطلوب خود، اقتدارگرای شخص محور، را تشکیل دهد.
بلا فاصله پس از تثبیت حکومت برآمده از کودتا، در سال ۱۳۳۳ شاه قرارداد جدیدی را با کنسرسیوم نفتی متشکل از چند شرکت امریکایی و البته شرکت نفت ایران و انگلیس- که حال «شرکت ملی نفت ایران» خوانده می شد- به تصویب رساند. او در سال ۱۳۳۶ با کمک امنیتی امریکا سازمان اطلاعاتی و امنیتی ساواک (سازمان امنیت و اطلاعات کشور) را تاسیس کرد. در پی کودتای نافرجام سرلشگر قرنی، رئیس رکن ۲ ارتش (یکی دیگر از سازمان های اطلاعاتی و امنیتی) در اسفند ۱۳۳۶ در سال ۱۳۳۷ سازمان بازرسی شاهنشاهی به عنوان یک سازمان اطلاعاتی و امنیتی دیگر برای جلوگیری از هر اقدام ضد سلطنتی بر نیروهای مسلح تاسیس شد. با اوج گیری جنبش های مسلحانه علیه رژیم نیز در سال ۱۳۵۰ کمیته مشترک ضد خرابکاری از ساواک و بخش امنیتی شهربانی تشکیل شد. اتکای شاه به غرب –و به ویژه امریکا-تا آنجا پیش رفت که او در سال ۱۳۴۳ به تصویب قانون مصونیت سیاسی مستشاران و نظامیان امریکایی (کاپیتولاسیون) تن داد.
تا پایان دهه ۱۳۳۰ شاه سلطنتی را استحکام بخشید که فاقد مشروعیت سیاسی بود. او کوشید تا مشروعیت حکومت خود را به اتکای برنامه نوسازی صنعتی، اقتصادی و تا حدی اجتماعی (آموزش و بهداشت) مستقر کند. ماهیت این برنامه ی نوسازی گسترده، آمرانه بود.، آمرانه گی برنامه نوسازی، به طور مشخص تر در برنامه ملقب به «انقلاب سفید» (۱۳۴۱) بارز بود. اما، در عین حال، با عاملیت موثر بوروکرات ها و تکنوکرات هایی که عمدتاً در فضای ملتهب سیاسی-اجتماعی پس از شهریور ۱۳۲۰ بالیده بودند این آمرانگی تا حد قابل توجهی محدود می شد. در حوزه نوسازی فرهنگی نیز اشاعه عمدتاً جنبه هایی از ظواهر فرهنگ غرب به همراه پروپاگاندای فرهنگ ناسیونالیستی پیش گرفته شد. به علت نقش غالب درآمد حاصل از فروش نفت، اثر اجتماعی بسیار مهم به ویژه برنامه نوسازی دهه ۱۳۴۰ افزایش گسترده قشرهای متوسط مدرن و قشرهای متوسط سنتی بود.
در همین دوره بود که جنبش خرداد ۱۳۴۲ به رهبری آیت اله خمینی روی داد و سرکوب شد. سرکوب این جنبش در کنار اشاعه ی ظواهر فرهنگ غرب در کنار تشدید مبارزه افراطی سازمان های اسلام گرا موجب فاصله گرفتن هرچه بیشتر قشرهای متوسط سنتی از حکومت شد. بعلاوه این جنبش حمایت بخش قابل توجهی از روشنفکران حتی لائیک و سکولار را از فرهنگ سنتی و اسلامی برانگیخت.
در کنار این برنامه نوسازی، شاه همچون رضا شاه بیشترین توجه خود را به گسترش و نوسازی ارتش اختصاص داد. چرا که اقتدار ارتش و قدرت سرکوب نیروهای اطلاعاتی و امنیتی دو نقطه ی اتکای اصلی رژیم های اقتدارگرای شخص محور است.
چهاربرابر شدن یکباره قیمت نفت در سال ۱۳۵۲ از جمله، به علت جنگ اعراب و اسرائیل (۱۹۷۳) برنامه ی نوسازی اقتصادی –اجتماعی موفق و متوازن دهه ی ۱۳۴۰ را به شدت دچار اخلال کرد و به حاشیه راند. با پیش گرفتن برنامه ی انبساط پولی ناشی از این افزایش قیمت و به علت امکان افزایش افسارگسیخته و غیرعقلانی کالاها، از جمله، تورم به سرعت از کنترل خارج شد و نسبت به تورم در دهه ی ۱۳۴۰ شش برابر شد. نرخ تورم بالا بر نارضایتی قشرهای متوسط سنتی و مدرن و به ویژه، قشرهای فرودست جامعه افزود. نخستین اعتراضات ناشی از این امر در مناطق حاشیه نشین استان تهران در سال ۱۳۵۵ روی داد.
در عین حال، برنامه نوسازی دهه ۴۰ نارضایتی میان قشرهای متوسط سنتی و مدرن را تشدید کرد. قشرهای متوسط سنتی بیشتر به علت مخالفت شان با برنامه ی نوسازی فرهنگ اجتماعی رژیم شاه در چارچوب ظواهر فرهنگ مدرن غرب و قشرهای متوسط مدرن بیشتر به علت مطالبات شان در زمینه ی اصلاحات سیاسی، اجتماعی و فرهنگی. دولتهای اقتدارگرا همواره با چنین معضلی مواجهه هستند: آنان یا باید از اعتلای وضعیت اقتصادی و اجتماعی قشرهای متوسط مدرن جلوگیری کنند یا در صورت تامین چنین اعتلایی با مطالبات سیاسی، اجتماعی و فرهنگی این قشرها مواجهه می شوند. برگزاری شب های شعر در سال ۱۳۵۶ انعکاسی از درخواست های سیاسی، اجتماعی و فرهنگی قشرهای متوسط مدرن بود.
اما معضل بزرگ تر در هرچه بیشتر شدت یافتن اقتدارگرایی حکومت شاه بود که در پی بالارفتن سریع قیمت نفت پیش گرفته شد. در سال ۱۳۵۳ با انحلال دو حزب مردم و ایران نوین، حزب رستاخیز تاسیس شد.از همگان نیز خواسته شد که یا به حزب بپیوندند و یا از ایران مهاجرت کنند. حزب مردم در عمل، تا حدودی از جناح میانه رو حکومت شکل گرفته بود. انحلال آن هرگونه انتقاد در ساختار حاکمیت را به بن بست کشاند. علاوه بر این، تغییر تاریخ رسمی کشور از شمسی به شاهنشاهی –که تصمیمی اساساً غیر عقلانی بود-مخالفت هر چه گسترده تر و شدید قشرهای میانه ی سنتی و روحانیت سنتی را برانگیخت. از این رو، به ویژه با مجموعه تصمیمات و کردارهای سیاسی که محمدرضاشاه بعد از افزایش قیمت نفت در سال ۱۳۵۲ –در سیاست داخلی و سیاسی خارجی- به اتکای خودسرانگی افراطی اش گرفت می توان ، در این دوره، او را عامل اصلی برانگیخته شدن جنبشی دانست که به انقلاب ۱۳۵۷ انجامید.
با اوج گیری تنش های اقتصادی، اجتماعی و سیاسی، برای سومین بار از انقلاب مشروطه، جنبش انقلابی ایرانیان به طور عمده با اشتراک عمل قشرهای متوسط سنتی و مدرن –همچون بازتاب پاسخگویی به مساله سازی تاریخ معاصر ایران –شکل گرفت. این بار نیز جنبش انقلابی با دو آرمان «آزادی» و «استقلال» مساله سازی تاریخ ایران را گامی دیگر به جلو برد. انقلاب ۱۳۵۷، بنا به تعریف، انقلاب سیاسی بود با شعار اصلی «استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی». این شعار بازتاب این موضوع اساسی بود که مساله سازی تاریخ ایران از انقلاب مشروطه به بعد هنوز از این دو آرمان انقلابی بر نگذشته است.
#ایران_فردا
انجمنها با ابراز تأسف و محکومکردن تجاوزگران،
زندهباد به خودمان! رفتاری که این روزهای بعد از حملات به تهران و شهرهای دیگرمان داشتیم، واقعا بهتر و منطقیتر از آنی بود که انتظار داشتیم. رفتاری خردمندانه و مدنی و... . رفتاری صمیمی همراه با مهر و صبوری. زنان و مردان از کوچک و بزرگ، در گروههای مجازی درخشیدند و روحیه پرستاری و محبت خود را در مقابل بلای جنگ و تخریب و خونریزی به همه سرایت دادند.
- 1404/04/05