ملی مذهبی _ در حالی که بمبارانهای اسرائیل پایتخت ایران را لرزانده و صدها غیرنظامی جان باخته اند ، مردم ایران به ویژه تهران با مراقبت، انعطافپذیری و عزم راسخ خود برای ادامه راه، به زندگی خود ادامه دادهاند.
«همه باید فوراً تهران را تخلیه کنند!» این جملهای بود که دونالد ترامپ، رئیسجمهور آمریکا، در ۲۶ خرداد۱۴۰۴ منتشر کرد. دقیقاً همینطور – در پنج کلمه رک و صریح.
برای ما که اهل تهران (زادگاهم)، هستیم، این پیام از نظر سردی و بیتفاوتی تکاندهنده بود. این پیام پس از روزها بمباران بیوقفه تهران و سایر شهرها توسط اسرائیل منتشر شد، که ظاهراً با هدف از بین بردن قابلیتهای هستهای ایران انجام میشد – حتی در حالی که رافائل گروسی، رئیس آژانس بینالمللی انرژی اتمی (IAEA) و تولسی گابارد، مدیر اطلاعات ملی خود ترامپ، تأیید کرده بودند که «هیچ مدرکی» مبنی بر ساخت بمب هستهای توسط ایران وجود ندارد.
وقتی اوضاع آرام شود، ایرانیها بدون شک از فلسفهی جاهطلبیهای هستهای و شعارهای «ضدامپریالیستی» حکومت – بهویژه هزینههای سرسامآوری که برای مردم و منابع کشور بهدنبال داشتهاست – بیشتر پرسش خواهند کرد.
«فوراً تخلیه کنید؟ کجا؟» یکی از دوستانم در تهران پرسید. «اصلاً میدانند تهران کجاست؟ آیا تا به حال در خیابانها یا بازار بزرگ آن پرسه زدهاند تا زندگی پر جنب و جوشش را حس کنند؟» تهران فقط یک نقطه روی نقشه نیست. خانهها، بیمارستانها و ادارات است. مدارس، بازارها، عروسیها و مراسم تشییع جنازهها. تهران شهری با حدود ۱۰ میلیون نفر جمعیت است که با تعامل، انرژی و ریتم زندگی در تپش است. فقط سوار مترو شوید و در هر ایستگاهی پیاده شوید تا با نشانههایی از مردمی که میخواهند زندگی کنند روبرو شوید: تکهای چمن که خانوادهها در آن پیکنیک میکنند، کافهای پر از زنان و مردان جوان، کودکان پابرهنه که با لذت محض با یک توپ پلاستیکی بازی میکنند، یا محله قدیمی من، اختیاریه، جایی که مردان بازنشسته روی نیمکتهای پارک جمع میشوند و روزنامهها را ورق میزنند.
تهران نشانههایی از خستگی ناشی از دههها تلاش برای تبدیل شدن به آنچه امروز هست را در خود دارد. این شهر که زمانی در اواخر قرن هجدهم، منطقهای کوچک در سایه کوههای البرز بود، به کلانشهری وسیع تبدیل شده است که خیابانهایش مملو از بیش از ۴ میلیون وسیله نقلیه و آلودگی هوا است که آن را از نظر زیستپذیری در کنار داکار یا کراچی قرار میدهد.
با این حال، تهران شهری معمولی نیست – این شهر مملو از سیاستهای خارقالعاده و روحیه مقاومت است که با تنش مداوم بین آنچه که به نظر یک سنت ریشهدار و یک مدرنیته وحشی میآید، شکل گرفته است.
در تصور غربیها، تهران اغلب به کلیشهها تقلیل مییابد: منارههای بلند، طنینانداز شدن اذان، روحانیون ریشدار و زنانی که لباس سیاه پوشیدهاند – شهری با خانههای خشتی و کوچههای باریک پر از خانوادههای پرجمعیت. این تهرانِ فیلم «بدون دخترم هرگز» محصول ۱۹۹۱ است. اما به دور از چنین خیالپردازیهای شرقشناسانهای، تهران واقعی یک کلانشهر مدرن است که توسط یک نظام انحصارگرا و درهمآمیخته با مذهب و نظامیگری اداره میشود که مدتهاست – و تا حد زیادی شکست خورده – برای بازسازی بافت فرهنگی و فضایی خود تلاش کرده است.
علیرغم دههها یکه سالاری، گسترش نابرابری اجتماعی-اقتصادی و محرومیت سیاسی، میادین اصلی شهر و کوچه پس کوچههای پنهان را به محلهایی برای مبارزه مداوم تبدیل کرده است. برخلاف انقلاب فرانسه در پاریس یا انقلاب روسیه در مسکو، انقلاب اسلامی در تغییر شکل تهران مطابق با دیدگاه ایدئولوژیک خود موفق نبوده است. امروز، تهران بیشتر به مادرید یا مکزیکوسیتی شباهت دارد تا جده یا قاهره.
تهران سلسله مراتب طبقاتی کاملاً مشخصی را به نمایش میگذارد، سلسله مراتبی که نه تنها در زمینههای اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی، بلکه در سازمان فضایی آن نیز نمود پیدا میکند. توپوگرافی شهر – که از جنوب به شمال امتداد دارد – منعکس کننده تقسیمات طبقاتی آن است. در شمالیترین لبه، که در دامنه کوههای البرز قرار دارد، مرفهترین محلههای شهر قرار دارند: دروس، تجریش، زعفرانیه و فرمانیه. در بالاترین نقطه، کاخ سلطنتی سابق نیاوران، که اکنون به موزه تبدیل شده است – نمادی ماندگار از قدرت اشرافی – قرار دارد. با حرکت به سمت پایین شیب به سمت مرکز شهر، کمربندی وسیع از شرق به غرب امتداد مییابد که محل سکونت طبقات متوسط سابقاً مستحکم و اکنون به طور فزایندهای تحت فشار است: کارمندان دولت، متخصصان و صاحبان مشاغل کوچک.
در جنوب، در پایینترین مناطق شهر، فقرای سنتی کارگر – نوادگان مهاجران روستایی و اعضای طبقات زحمتکش شهری – زندگی میکنند. بسیاری از فقرای جدید به شهرهای اقماری مجاور رانده شدهاند. در اینجا، جغرافیا و نابرابری با هم تلاقی میکنند و نه تنها نحوه زندگی مردم، بلکه نحوه تجربه آنها از خود شهر را نیز شکل میدهند.
خط جداکننده بین شمال مرفه تهران و جنوب فقیرتر آن، چه به معنای واقعی کلمه و چه به صورت نمادین، در امتداد “خیابان انقلاب” کشیده شده است، مرکز جغرافیای سیاسی کشور. این خیابان که اغلب به عنوان یک “خط سبز” جامعهشناختی توصیف میشود، محل قرارگیری پردیس دانشگاه تهران، یک بازار کتاب و خط ۴ مترو پایتخت(بسیار شلوغ) است. این خیابان به عنوان شریان حیاتی، گروههای اجتماعی متنوع را به نهادهای کلیدی و گردش دانش، فرهنگ و اخبار متصل میکند.
در اینجا بود که اولین جرقههای انقلاب ۱۳۵۷ از طریق اعتراضات دانشجویی شعلهور شد، قبل از اینکه ظرف دو سال در سراسر شهر و کشور گسترش یابد. و دوباره در اینجا، دههها بعد، راهپیمایی خاموش 2 میلیون نفر در طول جنبش سبز ۱۳۸۸ – یکی از بزرگترین تظاهرات تاریخ – نماد مبارزه پایدار ایرانیان برای دموکراسی بود.
در هیچ جای دیگری به اندازه داخل و اطراف این دانشگاه، با صدها کتابفروشی، دستفروشهای کتاب کنار خیابان و کافههایی پر از مردمی که درباره فرهنگ و سیاست بحث میکنند، با چنین تمرکز متراکمی از انرژی فکری و فرهنگی مواجه نشدهام. خیابان انقلاب با زندگی شهری که در حال تفکر، پرسش و مقاومت است، نبض میزند.
بیش از چهار دهه پس از انقلاب اسلامی، تهران همچنان شهری آشفته – زخمی اما سرکش – است. آثار ساختاری و معماری دوران شاه هنوز پابرجاست و اکنون با ردپای ایدئولوژی پس از انقلاب، امواج توسعه مجدد و نشانههای انکارناپذیر جهانی شدن، لایه لایه شده است. با این حال، شاید به شکلی عمیقتر، تهران از پایین تغییر کرده است: با رشد سریع جمعیت، امواج مهاجرت، ساختمانهای آپارتمانی به جای خانههای مجردی و اخیراً، ظهور اقتصاد دیجیتال شکل گرفته است.
امروزه، حدود ۷۰۰ پارک عمومی سرسبز، بزرگ و کوچک، به خانوادههای عادی فرصتی برای تجربه اوقات فراغت در فضای باز و تعامل اجتماعی در شهری میدهد که در آن خانواده گسترده تقریباً از بین رفته و میانگین اندازه خانوار به ۲.۹۹ نفر کاهش یافته است – که جزو پایینترینها در سطح جهان است. در همین حال، گسترش ساختمانهای بلند و مگامالها، «محلههای» سنتی شهر، محلههای صمیمی که با تجمعات گوشه خیابانها گره خورده بودند را از بین برده است. در عوض، مگامالها اکنون به عنوان مناطق نیمهخصوصی عمل میکنند که جوانان میتوانند جوانی خود را ابراز کنند و تحت نظارت آرامتری، آزادی نسبی را تجربه کنند.
در همین حال، گسترش سریع اقتصاد شبکهای و فرهنگ استارتاپی باعث ایجاد شرکتهای دیجیتال پررونق و طبقه جدیدی از نخبگان شهری شده است. حضور آنها بیشتر در صحنه رو به رشد کافهها و رستورانها قابل مشاهده است که با کافهها و رستورانهای پاریس یا منهتن رقابت میکند و نه تنها مصرف، بلکه فضاهایی از مدرنیته آرمانی را ارائه میدهد.
بمبارانهای بیوقفه اسرائیل، شهر را لرزانده، تعادل آن را برهم زده و صدها غیرنظامی، از جمله بیش از بیست و چهار کودک، مانند زهرا امیری ۷ ماهه، محیا نیکزاد ۷ ساله و تارا حاج میری، ژیمناست ۸ ساله، را کشته است. کسانی که جان سالم به در بردهاند، زخمهای روانی عمیقی به دوش میکشند. من میدانم که زندگی در جنگ به چه معناست – من آن را به عنوان یک جوان در تهران در طول جنگ ایران و عراق در سالهای ۱۳۵۹ تا ۱۳۶۷ تجربه کردم: ترس مداوم از مرگ، شبهای بیخوابی، جمع شدن در زیرزمینها، به امید زنده ماندن. این ماه، پسر ۶ ساله برادرزادهام با همان ترس زندگی کرد و با صدای هر انفجار جیغ میزد.
بسیاری از ساکنان تهران با ترک خانهها، مشاغل و کارهای روزمره خود، به شهرها و روستاهای اطراف یا استانهای شمالی گیلان و مازندران در امتداد دریای خزر پناه بردند. اما اکثر آنها ماندند. نه تنها به این دلیل که توانایی مالی رفتن را نداشتند، بلکه به این دلیل که احساس مسئولیت میکردند که از شهر خود محافظت کنند. تهرانیها گاهی به دلیل فردگرا یا خودمحور بودن مورد انتقاد قرار میگیرند، قضاوتی که اغلب ریشه در فروپاشی پیوندهای اجتماعی سنتی مانند ایمان مذهبی یا اعتماد به دولت دارد. و با این حال، بارها و بارها، آنها این فرضیات را به چالش کشیدهاند. در طول بحرانهای ملی – جنگ ایران و عراق، زلزلههای ویرانگر، قیام «زن، زندگی، آزادی» – آنها همبستگی و از خودگذشتگی فوقالعادهای نشان دادهاند. در طول جنگ دو هفتهای با اسرائیل، داستانهای تابآوری، مراقبت متقابل و قهرمانی آرام بار دیگر فراوان شد.
یک نانوا، تنها ۲۰ دقیقه پس از اطلاع از کشته شدن برادرش در حمله اسرائیل، به سر کار بازگشت. او گفت: «من از پختن نان برای مردم دست نمیکشم.» در نانوایی دیگری، ۱۰ مشتری در صف ایستاده بودند. اولی ۱۵ نان، دومی ۱۰ نان و سومی پنج نان درخواست کرد. اما نانوا اعلام کرد که فقط ۲۵ نان دارد. اولی گفت: «من نان نمیخواهم – آنها را به دیگران بده.» دومی گفت: «من هم نمیخواهم، مال خودم را هم بدهید.» سومی گفت: «من فقط یکی برمیدارم.» در نهایت، همه با چند نان از آنجا رفتند. نانوا گریه کرد و همه آنها را در آغوش گرفت.
زنی در رسانههای اجتماعی پست گذاشت که حاضر به ترک تهران نیست – اما پیشنهاد داد که به سالمندان و بیماران کمک کند، مواد غذایی بیاورد یا فقط برای اطلاعرسانی تماس بگیرد. بسیاری به او پیوستند. وقتی کسی درخواست دارو کرد، دهها نفر پاسخ دادند. یک مکانیک خودرو با موتورسیکلت خود در سطح شهر حرکت کرد و به رانندگان سرگردان در مسیر رسیدن به محل امن کمک کرد. و رستورانی در شهریار – منطقه روستایی قدیمی من در خارج از تهران – اعلام کرد که تا زمانی که جنگ ادامه داشته باشد، هر شب به هزار نفر غذای رایگان سرو خواهد کرد.
البته، همیشه کسانی هستند که از لحظه برای منافع شخصی استفاده میکنند – افزایش قیمتها، درخواست اجارههای بالاتر – اما این نادر بود. آنچه واقعاً برجسته بود، روحیهی قاطع مراقبت، تابآوری و عزم آرام برای ادامه دادن بود. این چیزی است که ربکا سولنیت در کتاب خود با عنوان «بهشتی ساخته شده در جهنم: جوامع خارقالعادهای که در فاجعه پدید میآیند» به خوبی به تصویر کشیده است. یکی از دوستانم در تهران در مورد یک مدرسه موسیقی برایم تعریف کرد که در آن یک دختر ۱۳ ساله در حال تمرین پیانو بود که بمبی در نزدیکی منفجر شد، ساختمان را لرزاند و باعث شد دستانش بلرزد و کلیدهای اشتباه را بزند. معلمش به آرامی لبخند زد و گفت: «نگران نباش عزیزم. به نواختن ادامه بده. ما باید زندگی کنیم.»
این داستانهای روزمره از همبستگی، ابتکارات مردمی و تابآوری آرام، اهمیت عمیقی دارند – نه فقط برای حال، بلکه برای آینده جامعه ملی ما. آنها تجسم چیزی هستند که در زبان اسپانیایی «افقی» نامیده میشود: اشکال خودجوش و از پایین به بالای سازماندهی، عمل و تخیل که در لحظات گسست – چه جنگ، انقلاب یا شکست دولت – پدیدار میشوند. در چنین مواقعی، مردم از طریق ضرورت و انسانیت مشترک گرد هم میآیند و به نیازهای فوری پاسخ میدهند، زمانی که دولت غایب، تحت فشار یا حتی همدست در بحران است. در اینجا، همبستگی نه تنها بیان عاطفی مراقبت است؛ بلکه به راهبردی برای ایجاد قدرت جایگزین در پایه جامعه از طریق همکاری، اعتماد و پیوندهای جمعی تبدیل میشود.
به همین دلایل، من معتقدم که تهران، و به تبع آن ایران، نه تنها این جنگ وحشیانه، بلکه استیلاگرایی حاکم بر آن را نیز تحمل و در نهایت بر آن غلبه خواهد کرد. از سال ۱۹۷۹ ایرانیان پیوسته در برابر انگیزههای تمامیتخواهانه مقاومت کردهاند و جامعهی خویش را از طریق اقدامات روزمرهی مقاومت و ایجاد شیوههای زندگی خود، تغییر شکل دادهاند.
آنها روایتها، رویهها و هنجارهای اجتماعی جایگزین را ساختهاند که با دستور کار ایدئولوژیک دولت مغایرت دارد. امروزه، ایران یکی از سکولارترین و دموکراسیخواهترین جوامع در خاورمیانه است. زنان این استراتژی را رهبری کردهاند، بویژه سیاستهای زنستیزانه را -مانند حجاب اجباری- با وجود نظارت مداوم به چالش کشیدهاند….پتانسیل ایجاد بسیجهای گسترده را دارد که نمونه آن جنبش زن، زندگی، آزادی در سال ۲۰۲۲ است.
رهبران اسرائیل و طرفداران آمریکایی تغییر رژیم امیدوار بودند که حمله اسرائیل، ایرانیان را به سرنگونی حاکمانشان ترغیب کند. اما این انتظار اشتباه بود – نه به این دلیل که ایرانیان با تمام وجود از دولت خود حمایت میکنند (که عمدتاً چنین نمیکنند)، بلکه به این دلیل که اولاً، بسیاری احساس میکردند که کشورشان توسط یک متجاوز خارجی مورد تجاوز قرار گرفته است و ثانیاً، تعداد کمی از آنها بدون داشتن چشمانداز روشن و جایگزین معتبر، در طول جنگ جان خود را در شورش به خطر میاندازند. […] ایرانیان نمیخواهند اسرائیل، ایالات متحده یا هیچ قدرت خارجی دیگری برای “آزادسازی” آنها بیاید. آنها این روند را در افغانستان، عراق و لیبی تماشا کردهاند و میدانند که چگونه به پایان میرسد. چگونه میتوانند به یک نیروی “آزادکننده” که فرمانده آن توسط دادگاه بینالمللی کیفری به جرم جنایات جنگی متهم شده است، اعتماد کنند؟ مردم زادگاه من اکنون از نزدیک شاهد بودهاند که این نوع “آزادسازی” واقعاً چه چیزی را به همراه دارد: از دست دادن جان، آسیبهای روانی، آوارگی و نابودی زیرساختهای اقتصادی آنها. هیچ ملتی را نمیتوان از طریق جنگ یک جنایتکار جنگی واقعاً آزاد کرد. ایرانیان رهایی خود را شکل خواهند داد.