ملی مذهبی _ در سال ۱۳۸۰ به بهانه سخنرانی پیرامون توسعه فرهنگی استان هرمزگان، پس از تبیین تأثیرپذیری سه قدرت دین، دولت و فرهنگ در جهت توسعه یک جامعه، به پدیده بومی گرایی و سرحدی ستیزی در فرهنگ عمومی مردمان این دیار اشاره کردم و گفتم: متأسفانه هنوز دو واژه ی بومی و غیربومی از حافظه ی مردم بندرعباس پاک نشده است و بر اساس آمار اخیر در قشر تحصیل کرده ی این استان چالش بین بومی و غیر بومی گسترش یافته است. این در حالی است که فرهنگ، مرزها را در نوردیده است و دیگر این واژگان کارساز نیست. امروز ما در دنیایی زندگی می کنیم که به رغم تعصبات قومی، زبانی و دینی، وجوه اشتراک و جنبه های پلورآلیستی حرف اول را می زنند.
این نگاه، سخنران بعدی یعنی دکترشهریار مشیری را برنتافت و با بازخوردی تند، به مقابله برخاست و گفت: پیش از انقلاب، بندرعباس تبعیدگاه بوده است و این امر از یاد و خاطر مردم نمی رود از این رو به ناچار واژه ی غیربومی را خلق کرده اند تا بر آنهایی که حسب جبر اجتماعی یا سیاسی زمانه به اینجا آمده اند، اطلاق کنند. بعدها هم که استاندار وقت خواستار کاهش فتیله ی بومی و غیر بومی شد؛ پاره ای از اصحاب رسانه بر او تاختند و او را متهم کردند که خود موجبات این اختلاف را فراهم کرده اید. متعاقب واکنش های مطبوعاتی، من هم در پاسخ به نشریه ی نوپای دریای اندیشه مقاله ای با عنوان «نگاهی به پدیده ی بومی و غیر بومی» در ندای هرمزگان نوشتم و گفتم: البته تب این آلرژی سراسر کشور پهناور ایران خصوصا مناطق مرزی از شمال و جنوب، شرق و غرب را در نوردیده است و هر کدام به نوعی و با نگاهی به این پدیده نظر دارند اما ظاهرا مردم این استان گوی سبقت را از دیگران ربوده اند و در صف اول مبارزه با این عنصر اجتماعی سال هاست که به نزاع و کشمکش دچارند ولی متأسفانه تاکنون جنبه های مختلف و متناقض این مساله بررسی نشده است و به صورت یک امر لاینحل و پیچیده و پارادوکسیکال باقی مانده است. با گذشت سال ها از این کشمکش ها، حکایت همچنان باقی است و به رغم درخواست برگزاری سمیناری جهت بررسی پیامدهای این رویکرد تاکنون اقدامی صورت نگرفته است. (۱)
پس از گذر سال ها در سال ۱۳۹۴ شاهد تبعید چند نفر از جمله دکترسعید مدنی به بندرعباس بودیم. سخنان دکتر مشیری را با خود زمزمه کردم و گفتم: او راست می گفت. ظاهرا بر پیشانی بندرعباس، تبعیدگاه نقش بسته است. بماند که زمانه عوض شده و معنای تبعید هم به کلی تغییر کرده است.
شب اول تبعید
در اسفندماه ۱۳۹۴ خبری در میان دوستان پیچید که قرار است جناب دکترسعید مدنی جهت گذراندن ایام تبعید به بندرعباس عزیمت کنند. تصمیم گرفتیم برای استقبال به فرودگاه برویم. در آن روزها من خاطرات آیت الله نعمت الله صالحی نجف آبادی با عنوان «شوکران اندیشه» که به اهتمام حجت الاسلام مجتبی لطفی تنظیم شده است، می خواندم. اتفاقا همین روزها هم مصادف با درگذشت آن نواندیش دینی است.(۱۶ اردیبهشت ۱۳۸۵)
روز موعود فرا رسید. با چند تن از دوستان برای استقبال به فرودگاه رفتیم و پس از سلام و خوش آمدگویی ایشان را به یک غذاخوری دعوت کردیم. در آنجا گفتگویی صورت گرفت و من هم خاطراتی از کتاب «شوکران اندیشه» یادآور شدم. که در اینجا متن آن را نقل می کنم. آیت الله صالحی نجف آبادی می گوید: سال دوم تبعید- یعنی سال ۱۳۵۳- به دستور ساواک باید به تویسرکان می رفتم. آخر مردادماه مأموران شهربانی مرا تحت الحفظ به تویسرکان بردند، تحویل داده و رسید گرفتند. به محض ورود به تویسرکان وارد مدرسه ی علمیه آنجا شدم، از چند طلبه سؤال کردم که چون تبعیدی ام و قصد ماندن دارم می خواهم خانه ای اجاره کنم و از آنها آدرس بنگاه های معاملاتی را گرفتم. آقایی بود به نام آشیخ حسن علی پیشوایی که مسئول مدرسه و پیشنماز مسجد جولستان بود که به آن مسجد اعظم هم می گفتند. ایشان نماینده ی آقای گلپایگانی بود. من از ایشان شناختی نداشتم ولی ایشان گفته بود صالحی حق ندارد در مدرسه بماند و راه افتاده دنبال منزل می گردد مواظب باشید! در تویسرکان کسی نباید به ایشان منزل اجاره دهد، چون ضد امام حسین(ع) است! به دنبال این جوسازی ها چند روزی معطل ماندیم و خانواده در ابهر مانده بودند و کسی حاضر نبود به ما خانه اجاره دهد. تا این که برخی از طلبه ها با ما رفیق شدند از جمله آقای شیخ حبیب الله مجاهد که ایشان از قم ما را می شناخت و خودش، و پدرش آنجا خیلی به ما کمک کردند.
یک آقایی بود به نام حاج باقر بلوری که کاسب بود و شنیده بود آقای پیشوایی از دادن خانه ی اجاره ای به من منع کرده، که آقای بلوری از این حرکت عصبانی شده و گفته بود: معنی ندارد یک روحانی را که شاه تبعید، و به او ظلم کرده و یک مبارز است این گونه بایکوت کنیم! این زشت است که یک روحانی راه بیفتد در شهر و بگوید به غریب و تبعیدی خانه ندهید؛
خلاصه آقای بلوری- که خدا تأییدش کند- دلش به حال ما سوخت و گفت حالا که آقای پیشوایی مانع از اجاره دادن منزل به شما شده، من گوشه ای از منزلم را به شما اجاره می دهم، گفتم: خدا پدرت را بیامرزد. خلاصه رفتیم و اثاث خانه مان را از ابهر به تویسرکان آوردیم.(۲)
سختی های تبعید یک طرف و برخوردهایی که برخی روحانیون و ناآگاهان می کردند از طرف دیگر سبب شد در طول مدتی که تویسرکان بودم بر من خیلی سخت بگذرد. افرادی شب ها منزل ما را سنگباران می کردند. بچه های من که آن زمان کوچک بودند می ترسیدند و علت این کارها را می پرسیدند. می گفتم: نترسید چیزی نیست، این سنگ پرانی ها از ناحیه چند جن سرکش است که به زودی آنها را رام می کنم.! وقتی برای خرید نان به نانوایی سنگکی می رفتم بعضی ها قربة الی الله با سنگ های داغ که از نان سنگک جدا می کردند، مرا هدف قرار می دادند. از بعضی روحانیون هم که در شهر بودند خواسته بودم حاضرم با شما بحث و گفتگوی علمی کنم ولی نمی پذیرفتند. گاهی اوقات که به طور اتفاقی در کوچه و خیابان با هم روبه رو می شدیم، روی خود را برمی گرداندند و مسیرشان را عوض می کردند! ما انتظاز نداشتیم اینها از یک روحانی تبعیدی دلجویی یا سرکشی کنند بلکه حداقل می توانستند نمک روی زخم ما نپاشند و اختلاف های فکری و علمی را در جایش مطرح کنند نه این که به گونه ای جو بسازند که در آن غربت، به من سنگ بزنند! با این که می دانستند من طرفدار آیت الله خمینی هستم.(۳)
با نقل مفصّل حکایت تبعیدی آیت الله صالحی، مقایسه ای بین امروز و دیروز کردم که دیگر از این خبرها نیست. و خطاب به دکترمدنی گفتم: شما در اینجا احساس غربت نمی کنید و بر خلاف صالحی نجف آبادی، با سنگ و ناسزاگویی روبه رو نمی شوید. همینطور هم شد و در طول یک و سال نیم که از تبعیدی ایشان گذشت، من نشنیدم که از جانب کسی توهینی صورت گرفته باشد. تصور می کنم خیلی از مردم بندرعباس حتی نمی دانستند که جناب سعید مدنی در اینجا تبعید شده است. چنان که ما هم از تبعیدی های دیگر اطلاع چندانی نداشتیم. در هر صورت، او را تا خانه ای که پیش از این در منطقه ی خواجه عطا با چشم انداز دریا اجاره کرده بود، همراهی کردیم. و با هم قرار گذاشتیم در ایام هفته به او سر بزنیم و تنهایش نگذاریم.
برنامه های روزانه
در مدت تبعید، برنامه روتین و روزانهی سعید مدنی این بود که صبح ها ساعت ده برای اعلام حضور به دفتری در نیروی انتظامی مراجعه می کرد. البته در تابستان به بعد از ظهر منتقل شد. در موقع بازگشت روزنامه شرق را می گرفت و به خانه می آمد. معمولا ملاقات دوستان در عصرها و شب ها صورت می گرفت. نشست ها با اخبار روز شروع می شد و در ادامه یک بحث سیاسی یا اجتماعی در می گرفت و ما از نظرات دکتر بهره می گرفتیم. پذیرایی از دوستان را خود به عهده می گرفت و گاه آنها را به ناهار یا شامی دعوت می کرد. غذاهای مختلفی می پخت که بسیار خوشمزه بود. تلویزیون ایشان بر روی شبکه ی بی بی سی تنظیم شده بود و از ساعت پنج عصر تا نیمه شب روشن بود. در موقع پخش خبر توسط این شبکه، تحلیلی از مسائل روز بیان می شد. در ضمن یک میز بزرگ در قسمت پذیرایی بود که کتاب هایی روی آن قرار داشت و در وقت تنهایی به پژوهش می پرداخت. و موقع شام یا ناهار آنها را در گوشه ای جمع می کرد.
من هفته ای یک یا دوبار به تنهایی و گاه با دوستان به ایشان سر می زدم. وقت هایی با هم پیاده روی می کردیم و یا به شام و ناهاری دعوت می شدم. نشست ها فرصتی بود تا از دیدگاه سیاسی و اجتماعی ایشان بهره ی وافی ببرم و با کتاب هایی که نوشته بود و یا پیرامون آن تحقیق می کرد، آشنا شوم. در ضمن نیم نگاهی هم به مطالب روزنامه ی شرق بیاندازم. آنچه که بیش از اینها، قلب مرا می ربود، اخلاق فردی آن بزرگوار بود. از اغراق گویی در باره ی دیگران پرهیز می کرد و اگر ما در باره ی کسی سخنی تند بر زبان می آوردیم، با لبخندی پاسخ می داد. او مصداق بارز ساده زیستی بود و بازرگان گونه منشِ ملی مذهبی را رعایت می کرد.
دیدارها
یک بار به من گفت: چند روز دیگر دکتر احسان شریعتی مهمان من است شما هم برای صرف ناهار بیایید. پذیرفتم و پس از پایان کلاس دانشگاهی، به منزل ایشان رفتم. وقتی وارد شدم مهمان را ندیدم. گفتم دکتر شریعتی کجاست؟ گفت: در اتاق نماز می خواند. در گفتگو با دکتر شریعتی، شیفتگی ام نسبت به پدرش را اظهار داشتم و اندکی در مورد دکترعلی شریعتی بحث کردیم. او بعد از ظهر در دانشگاه آزاد اسلامی بندرعباس سخنرانی داشت.
می گفت: این دعوت بهانه ای برای دیدار دکترسعید مدنی بود.
یک روز هم محمد نوری زاد آمده بود. شب ایشان را ملاقات کردم. پیرامون مسائل سیاسی و اجتماعی کشور سخنان اغراق آمیزی بر زبان آورد که دکتر مدنی آنها را برنتافت و مستقیما از او انتقاد کرد. از فعالیت های هنری و خبری خود در بشاگرد هرمزگان سخن راند و گفت: من بودم که با تهیه ی گزارش هایی از آن منطقه و پخش آن از صدا و سیما برای اولین بار بشاگرد را بر سر زبان ها انداختم.
در چند فرصت هم همسر و دخترانش به دیدارش شتافتند. شبی من هم حضور داشتم و با دخترش صبا در مورد رساله ی دانشگاهی اش با عنوان «حسینیۀ ارشاد: بررسی نسبت کالبد با سیاق فرهنگی و اجتماعی» صحبت کردم. پایاننامه را با دکتر زهره تفضلی به عنوان استاد راهنما و دکتر مهرداد قیومی بیدهندی و دکتر سارا شریعتی مزینانی به عنوان استادان مشاور گرفته بود. او می خواست تا برای آخرین اصلاحات رساله از پدرش مشورت بگیرد.
یک روز هم قرار ملاقاتی با یک دانشجوی دانشگاه پیام نور داشتم. در کنار ساحل به مدت یک ساعت صحبت کردیم پس از آن گفتم: من الان به خانه ی دکترمدنی می روم. جریان تبعید شدنش به بندرعباس را می دانست. تا نزدیکی های خانه اش مرا همراهی کرد و بعد گفت: اگر اجازه بدهید من همین جا با شما خداحافظی کنم؛ چون می ترسم برای استخدام شدنم با مشکل مواجه شوم! دلنگرانی اش را درک کردم و گفتم: مشکلی نیست. با من خداحافظی کرد و رفت. همین اتفاق برای یک دانشجوی دیگر هم افتاد که از آمدن به منزل دکتر مدنی عذرخواهی کرد و من هم پذیرفتم.
سالروز درگذشت شریعتی
آخرین خاطره ای که به یاد دارم، روزی از جناب سعید مدنی، که مدیر اجرایی تهیه و تنظیم نوار «ای تو خموش پرسخن» به مناسبت دهمین سالروز درگذشت دکترعلی شریعتی از سوی بنیاد شط(شریعتی- طالقانی) به او واگذار شده بود، پرسیدم برای انتخاب خواننده چه کار کردید؟ پاسخ داد: برای خواندن سرود به سراغ چند خواننده از جمله محمدرضا شجریان رفتیم. وقتی پیشنهاد را ارائه دادیم، شجریان پاسخ داد: من برای شخص خاصی نمی خوانم. تا این که در نهایت علیرضا افتخاری پذیرفت و غزلی از مولانا را خواند. پس از شنیدن این حکایت، من که شیفته ی شریعتی بودم طبیعتا از این که شجریان پاسخ منفی داده است، ناراحت شدم. و به افتخاری افتخار کردم. اما بعد از این که همو در حافظیه ی شیراز برای احمدینژاد خواند، دریافتم که حق با شجریان بود.(۴)
۱- خاک غریب، شصت سال تجربه ی زیسته، عباس فضلی ص ۱۱۷
۲- شوکران اندیشه ص ۱۸۴
۳- همان مصدر ص ۱۸۸
۴- مغازله با مرگ، عباس فضلی ص ۸۵